دست‌ها

می‏‌گفت: «دست‌ها چیزهای خیلی خوبی‌اند؛ به خصوص بعد از اینکه از عشق‏‌بازی برگشته باشند.» «ما» می‌دانستیم او چه می‌گوید. و زمانی که می‌گویم «ما»، چیزی بیش از یک ضمیر اول شخص جمع را در نظر دارم. من، به برهه‌ای از تاریخ معاصر اشاره می‌کنم که اهمیتی کم‌نظیر دارد؛ ولی صادق زیباکلام یا محمدعلی همایون کاتوزیان از وجودش بی‌خبرند. اینکه زیباکلام نام کتابش را «ما چگونه ما شدیم» گذاشته، هیچ ارتباطی به شناختش از این «ما»یی که من‌ می‌گویم ندارد. او اگر می‌دانست این «ما» یعنی چه، نام دیگری برای کتابش برمی‌گزید؛ و شاید حتی به کار دیگری مشغول می‌شد. این، خاصیت عشق است؛ که وقتی از آن حرف می‌زنیم، خود را در مرکز جهان می‌بینیم. اصلاً همین است که عیارش را بالا برده؛ و کدام وهم است که این‌قدر شایسته‌ی ستایش باشد؟

از دست‌ها می‌گفتم که «ما» را معنا می‌کردند. دست‌ها، به اندازه‌ی چشم‌ها، دریچه‌ی قلب بودند؛ چراکه در قلب چیزی بود. چراکه زنده بودیم. چراکه «برای زیست دو قلب لازم است. قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند.» دست‌ها، درباره‌ی چیز بیشتر بودند. ما از «انسانی که به دست‌های من نگاه کند. انسانی که به دست‌هایش نگاه کنم.» می‌گفتیم. و این حکایتِ غریبی نبود، که تو می‌گفتی دست‌های تو را دوست دارم. چون در آنها چیزی دیده بودی که اکنون دیگر نیست. دست‌های دریچه‌ی قلب‌اند و قلب می‌تواند روزی خالی شود.

فکر می‌کنم اشتباه کردم. این حکایت به تاریخ معاصر ربط ندارد و اصلاً بیشتر از تاریخی است که اجدادمان مکتوب کرده‌اند. دست دادن رسم چندهزار ساله‌ی انسان‌هاست. دست‌‌ها، احتمالاً بیش از چشم‌ها، دریچه‌ی قلب هستند. آن زمان وقتی به هم می‌رسیدیم، دست می‌دادیم تا بگوییم سلاحی نداریم. تا بگوییم که دست‌مان خالی است و برای دوستی آمده‌ایم. این حکایت کهنه شده است. ما به هم دست می‌دهیم؛ درحالی که قلب‌هامان در زره، زندانی است و آماده‌ی حمله‌ایم. دست‌های ما دیگر چیزی برای گفتن ندارند. و اینجا که می‌گویم «ما»، به هیچ چیز بیش از ضمیر اول شخص جمع اشاره ندارم. و دست‌ها اینجا هیچ چیز به جز گوشت و پوست و استخوان نیستند. این، تقصیر من است. اما تو هیچ فکر کردی وقتی که نیستی، به که بگوییم: «ببین! سلاحی ندارم.» به که بگویم که برای دوستی آمده‌ام، که دست‌هایم را پس نزند؟ کدام انسان است که به دست‌های انسان دیگری نگاه کند، و قلبش را ببیند، با وهمی که شایسته‌ی ستایش است؟ کدام انسان است که به دست‌های دیگری نگاه کند؛ «به خصوص بعد از اینکه از عشق‌بازی برگشته باشند»؟

با وام از ریچارد براتیگان و احمد شاملو

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *