نوشته‌ها

ریشه‌های کمبود انرژی


با دوباره مطرح شدن بحث ناترازی انرژی شاهد انتشار آمیخته‌ای از گزاره‌های درست و بعضا نادرست هستیم. مضافا گزاره‌های دیگری وجود دارند که مغفول واقع شده‌اند. حل کوتاه‌مدت مساله نیازمند اقداماتی نسبتا آسان خواهد بود و حل بلندمدت نیازمند اتخاذ تصمیم‌های دشوار سیاستگذاری است. نوشته حاضر قصد دارد بیش از آنکه به مرور آمارهای مشهوری از قبیل سبد انرژی، شدت مصرف انرژی، سهم بخش‌های مختلف از مصرف انرژی و میزان یارانه انرژی بپردازد، خوانشی انتقادی از روایت‌های موجود ارائه دهد تا کیفیت تحلیل و تصمیم‌گیری ارتقا یابد.

کمبود یا ناترازی
مساله این است که چگونه می‌توان کمبود انرژی را در کشوری برخوردار از منابع عظیم نفت و گاز (مجموعا رتبه اول دنیا) و امکان توسعه انرژی‌های دیگر (به طور مشخص خورشیدی، بادی، برقابی و هسته‌ای) حل کرد. اگر فرض کنیم که مساله ناترازی است (یعنی کمبود صرفا محدود به زمان یا مناطق خاصی است و حتی بدون واردات کشور در حوزه انرژی با کسری عرضه نسبت به تقاضا مواجه نیست) احتمالا بخش عمده پاسخ مساله شامل پرداختن به تفاوت‌های موسمی و منطقه‌ای خواهد بود. اما انبوه داده‌های منتشره نشان می‌دهد حتی اگر مساله در زمان یا منطقه خاصی مطرح بوده، نهایتا طی دهه جاری کمبود مطرح خواهد بود، چراکه در سمت تقاضا رشد مستمر و در سمت تولید محدودیت رشد تولید گاز، سوخت‌های مایع حاصل از نفت‌خام و الکتریسیته وجود دارد و واردات به دلیل موانع فنی (مثال: محدودیت زیرساخت‌های واردات گاز) و محدودیت‌های مالی نمی‌تواند به سهولت و سرعت مساله را حل کند. با این جمع‌بندی به نظر می‌رسد پدیده‌ای که باید به آن پرداخت «کمبود» است و نه «ناترازی». می‌دانیم که عرضه انرژی شامل تولید و خالص واردات (واردات منهای صادرات) می‌شود و در نتیجه از یک منظر می‌توان مدعی شد در شرایطی که امکان واردات (یا افزایش تولید) وجود دارد، هر کمبودی ماهیت موقت و محدود خواهد داشت. با وجود این، از آنجا که در واقعیت کمبود عرضه نسبت به تقاضای برخی حامل‌ها همچون گاز، برق و شاید بنزین به صورت پایدار قابل رویت بوده است و خواهد بود، می‌توان گفت که عملا کشور با کمبود انرژی دست‌وپنجه نرم می‌کند.


شدت بالا یا راندمان پایین؟
می‌دانیم که شدت مصرف انرژی در ایران نسبت به اغلب کشورهای دنیا بالاست. براساس گزاره مشهور، این یعنی متناسبا راندمان تولید، انتقال و توزیع انرژی در ایران بسیار پایین است. اگرچه به لحاظ ریاضی شدت بالای مصرف از راندمان پایین انرژی حکایت می‌کند، از منظر فنی این دو مفهوم مساوی نیستند و احتمالا بخش قابل‌توجهی (شاید کمابیش نیمی) از شدت بالای مصرف انرژی ایران با افزایش راندمان قابل جبران نیست. به لحاظ ریاضی شدت مصرف انرژی (energy intensity، انرژی مورد نیاز برای یک واحد تولید ناخالص داخلی) دقیقا عکس راندمان انرژی (energy efficiency، نسبت تولید ناخالص داخلی به یک واحد انرژی مورد نیاز) است. لذا می‌توان شدت مصرف انرژی کشورها را مقایسه و به نتیجه‌گیری درباره راندمان پرداخت. باوجوداین، چنانچه دپارتمان انرژی آمریکا بیان می‌دارد، ایده استفاده از شدت مصرف انرژی برای ارزیابی راندمان انرژی نیازمند دو فرض است: نخست یکسانی ساختار اقتصاد و دومی یکسانی رفتار مصرف‌کننده. بدون این دو فرض، نتیجه‌گیری درباره راندمان انرژی نادرست خواهد بود. در سطح یک فناوری مشخص (مثلا یک واحد تولید چسب در مازندران) می‌توان به سادگی این دو عامل را نادیده گرفت، اما در سطح یک کشور نادیده گرفتن این تفاوت‌ها موجب می‌شود اساسا مفهوم راندمان انرژی بی‌معنا باشد. با بررسی هر دو فرض به این نتیجه می‌رسیم که بخش زیادی از بالا بودن شدت مصرف انرژی در ایران را نمی‌توان با پایین بودن راندمان توضیح داد.
ساختار اقتصاد: طی چند دهه سیاست صنعتی ایران مشوق توسعه صنایع انرژی‌بر بوده و این مقوله را به طور مشخص از طریق یارانه انرژی به پیش برده است. سیاست مذکور (هرچند به صورتی نامکتوب) نه تنها توسعه صنایع انرژی‌بر را در دستور کار قرار داده، بلکه برای صنایع غیرانرژی‌بر نیز سعی بر به‌کارگیری انرژی به عنوان محور توسعه داشته است. چنین سیاستی در نهایت بالا بودن شدت مصرف انرژی را ثمر می‌دهد، حتی اگر راندمان مصرف در فرآیندها و تجهیزات پایین نباشد. در کشوری که صنایع سنگین فولاد و سیمان توسعه‌یافته‌اند، در مقایسه با کشوری که فاقد چنین صنایعی است و بر خدمات مالی و فناوری اطلاعات تمرکز دارد، حتی با فرض بهره‌مندی از بالاترین «راندمان»، کماکان شدت نیز بالاست.
سیاستگذاری صنعتی مبتنی بر انرژی ارزان به خودی خود قابل انتقاد نیست، چرا که تجارب مشابه کشورهای دیگر نیز نشان می‌دهد که کشوری برخوردار از این حجم انرژی، از آن بهره می‌گیرد. در اقتصادی که طی لااقل دو دهه به طور کم‌سابقه با تحریم و تورم و دیگر مسائل مواجه بوده، عملا سهم انرژی ارزان از تولید (در مقایسه با موارد دیگر، مثلا نوآوری، بهره‌گیری از مزیت‌های حضور در زنجیره ارزش حمل‌ونقل بین‌المللی یا نیروی انسانی تحصیل‌کرده) افزایش یافته است و در یک ارزیابی کلان اقتصاد کشور به استخراج، فرآوری حداقلی، و صادرات معادن (از آهن و مس تا نفت و گاز) تقلیل یافته است. چنین شیوه کسب‌وکاری نه تنها از جنبه مصرف بالای انرژی، که از جنبه پایین بودن سطح ارزش افزوده نیز شدت مصرف انرژی بالایی را تجربه خواهد کرد؛ چراکه فی‌المثل توسعه حداقلی بخش پایین‌دستی زنجیره ارزش گاز و پتروشیمی به معنای کاهش مخرج کسر شدت انرژی (یعنی تولید ناخالص داخلی) خواهد بود. مقایسه این ساختار اقتصاد مبتنی بر صنایع انرژی‌بر با دیگر اقتصادها راهگشا نخواهد بود و صرفا به کلی‌گویی‌هایی درباره بالا بودن مصرف بی‌رویه انرژی می‌انجامد، بی‌آنکه ریشه اصلی مشکلات را هدف قرار دهد. در چنین اقتصادی هرچند تمرکز بر رشد راندمان مصرف انرژی در صنایع مفید و لازم است، عملا تاثیر چندانی در تصویر کلان‌تر نخواهد داشت.
مضافا با رشد راندمان، عملا منابع انرژی آزادشده به مصرف مشابه می‌رسد (به ویژه وقتی سهم انرژی از بهای تمام‌شده بالا باشد) و بهینه‌سازی سرکنگبینی خواهد بود صفرا می‌افزاید. این اثر در قالب rebound effect قابل توضیح است که در آن عواید حاصل از بهبود فناوری کمتر از پیش‌بینی خواهد بود. موضوع توسعه صنعتی مبتنی بر انرژی ارزان فقط معطوف به صنایع زنجیره ارزش معادن، نفت و گاز نیست، بلکه با نگاهی به کسب‌وکارهای کوچک و متوسط (SME) و حتی بزرگ می‌توان دریافت که تولد و سپس حیات بسیاری از آنها (از کارگاه‌های کوچک صنعتی تا کارخانه‌های تولید مواد غذایی فاسد شدنی) وابسته به انرژی ارزان بوده است. برای مثال تصور کنید زنجیره ارزش تولید شیر و لبنیات در کشور بدون استفاده از انرژی (و البته تسهیلات مالی و منابع آب) ارزان چه شرایطی می‌تواند داشت. دلیل، ساده و واضح است: سیاستگذاری، انرژی را به ابزاری برای خلق ثروت و ایجاد اشتغال تبدیل کرده، و اقتصادی را که در تعامل با اقتصاد جهانی بتواند از فناوری و نوآوری، تامین مالی، دانش مدیریت و نیروی انسانی بهره بگیرد در اولویت قرار نداده است. فارغ از چرایی این روند، بدیهی است که در چنین ساختاری شدت مصرف انرژی بالا خواهد بود و این شدت بالای ساختاری با صرفه‌جویی تغییر چندانی نخواهد داشت.
رفتار مصرف‌کننده: انرژی ارزان به معنای افزایش رفاه مصرف‌کنندگان است. تفکیک بخش رفتاری مصرف بالا از بخش مربوط به راندمان آسان نیست و مضافا تجویز نسخه‌ای برای تغییر آن نیز نمی‌تواند به سهولت صورت گیرد. خانواده‌ای که به گرمایش و سرمایش با کمیت و کیفیت بالا یا استفاده از خودروی شخصی عادت دارد، حتی با بهره‌گیری از بالاترین راندمان، مصرف انرژی متفاوتی از خانوار دیگر دارد. برخلاف راندمان که رشد آن بدیهی فرض می‌شود، تغییر رفتار مذکور الزاما بدیهی نیست. اولا انرژی ارزان بخشی از یک قرارداد اجتماعی نانوشته در ایران معاصر است که دولت‌ها در ازای برخی مداخلات (در اقتصاد، جامعه، و سیاست) به طور نانوشته متعهد فراهم‌سازی حداقلی از انرژی ارزان (به عنوان یک کالای کمابیش عمومی، همچون امنیت و بهداشت عمومی) می‌شوند. همان‌طور که در اخبار می‌بینیم، چنین تعهد و کیفیتی فی‌المثل در بسیاری از نقاط اروپا وجود ندارد و افزایش هزینه‌های سوخت و برق می‌تواند قابل‌توجه باشد.
تغییر این قرارداد اجتماعی بدون توافق طرفین نه ممکن است و نه مطلوب، و نمی‌توان در میانه قرارداد به دلیل کمبود انرژی آن را فسخ کرد. ثانیا حتی با فرض تغییر قرارداد اجتماعی، اِعمال آن نیازمند زمان است. به عنوان مثال فراهم‌سازی زیرساخت حمل‌ونقل عمومی در شهری مثل تهران نیازمند یک دهه است تا افرادی که به دلیل مسائلی مانند امنیت، راحتی، پاکیزگی و موارد دیگر از حمل‌ونقل عمومی بهره کمتری می‌گیرند، بیشتر به استفاده از آن راغب شوند. از دیدگاه نگارنده به عنوان فردی که بیش از یک دهه درباره حذف یارانه‌های انرژی (به صورتی هدفمند و با لحاظ برنامه‌های حمایتی) قلم زده است، مساله رفتار مصرف‌کننده و تاثیر آن بر مصرف انرژی صرفا در یک نگاه کلان «فراتر از حوزه اقتصاد» قابل بررسی خواهد بود. در نتیجه، ایده‌هایی چون تشکیل شوراها و نهادهای جدید یا ادغام وزارتخانه‌ها تقریبا هیچ تاثیری بر حل مساله انرژی نخواهند داشت و‌ای بسا به پیچیدگی حل مساله بیفزایند. تاکید بر حذف یا هدفمندسازی یارانه انرژی، عملا باید به معنای دعوت به بازنگری در نگاه کلان (فراتر از حوزه اقتصاد) باشد و در غیر این صورت نتیجه‌ای نخواهد داشت.
با این مبانی طولانی، می‌توان مروری اجمالی بر نمودار آمار شدت مصرف انرژی داشت. مطابق قول مشهور، ایران شدت مصرف انرژی بسیار بالایی دارد و قطعا بخشی از آن به مساله راندمان بازمی‌گردد. بالاتر بودن شدت مصرف انرژی در آمریکا نسبت به افغانستان یا کرانه باختری و نوار غزه را نمی‌توان به پایین بودن راندمان در آمریکا نسبت داد. شدت مصرف انرژی در آمریکا تقریبا ۱.۷ برابر ترکیه است. سوال: کدام کشور باید با ایران مقایسه شود؟ پاسخ دقیق این است که احتمالا هیچ‌کدام. کما اینکه اگر شدت مصرف انرژی ایران با روسیه مقایسه شود (هر دو اقتصاد دارای گاز و منابع طبیعی) می‌توان نتیجه گرفت اگر اقتصاد ایران به مدار رشد حداقلی بازگردد و تولید ناخالص داخلی افزایش یابد، شدت مصرف انرژی به سرعت به روسیه نزدیک شده و می‌توان نتیجه گرفت هیچ مشکلی از بابت راندمان انرژی وجود ندارد. بدیهی است که این نتیجه‌گیری نیز درست نیست. به عنوان جمع‌بندی می‌توان گفت که بالا بودن شدت مصرف انرژی به معنای آن نیست که متناسبا راندمان انرژی پایین است و این گزاره مشهور که «ایران یکی از بالاترین ارقام شدت مصرف انرژی جهان را دارد، پس الزاما یکی از کمترین ارقام راندمان انرژی جهان را دارد» صحیح نیست. بدیهی است که به شکل مشابه نمی‌توان مدعی شد راندمان انرژی در ایران وضعیت خوبی دارد.


سبد انرژی ایران
اکنون و پس از مرور مقدماتی درباره شدت مصرف انرژی در ایران، می‌توان نگاهی به سبد انرژی انداخت. در اینجا با دو بُعد اصلی مواجهیم: مقدار و ترکیب. مقدار یعنی چه میزان انرژی (مثلا برحسب ژول) عرضه می‌شود و ترکیب یعنی با چه تنوعی از حامل‌های انرژی مواجه هستیم. با رشد جمعیت و اقتصاد، مقدار انرژی بیشتری نیاز است (با فرض عدم تغییر در شدت مصرف انرژی). برای پاسخگویی به این تقاضا، عرضه صورت می‌گیرد که شامل تولید و خالص واردات است.
مساله مقدار: کمبود مقدار عرضه در مقایسه با تقاضا بدیهی به نظر می‌آید. اگرچه طی دورانی سرمایه‌گذاری قابل‌توجهی در تامین گاز صورت گرفته (به طور مشخص در پارس جنوبی)، سرمایه‌گذاری کافی در تولید برق یا کاهش هدررفت در تولید، انتقال و توزیع انجام نپذیرفته است. همچنین سرمایه‌گذاری در حوزه‌هایی همچون تولید گاز یا تبدیل نفت به فرآورده‌های نفتی (پالایشگاه‌ها) الزاما در همه دوره‌ها با یک کمیت و کیفیت استمرار نداشته است و ندارد. ارقام سرمایه‌گذاری در حوزه انرژی موید این واقعیت هستند؛ واقعیتی که بخشی از روند کلان‌تر سقوط سرمایه‌گذاری ثابت در کشور به حساب می‌آید و رفع تحریم شرط لازم (و نه کافی) برای تغییر آن است. اما در اینجا یک سوال مهم و مغفول وجود دارد: آیا بهترین روش مقابله با کمبود، سرمایه‌گذاری در سمت عرضه است؟ آیا می‌توان و باید ابتدا به سراغ راهکارهای دیگر نیز رفت؟
قول مشهور این است که اگر سرمایه‌گذاری مناسب در نیروگاه‌ها صورت می‌گرفت یا اگر تولید گاز بیشتری انجام می‌شد، مشکلی به نام کمبود وجود نداشت. این گزاره مشهور از منظر ریاضی درست و‌ای بسا بدیهی، ولی از منظر سیاستگذاری غلط است. با نگاهی اجمالی به رشد مستمر مصرف انرژی کشور و نگاهی به قیود بودجه در تصمیم‌گیری‌ها، به سادگی و با یک محاسبه سرانگشتی می‌توان دریافت که افزایش تولید راه‌حل «بلندمدت» نیست، هرچند در کوتاه‌مدت و میان‌مدت (با فرض رفع تحریم و فراهم شدن دیگر زمینه‌های سرمایه‌گذاری) می‌تواند راه‌حلی مناسب و لازم به شمار آید. تا زمانی که نرخ رشد تقاضا بالا و تغییرات شدت مصرف انرژی در جهت بهبود نیست، باید به شکلی فزاینده در عرضه انرژی سرمایه‌گذاری کرد تا بتوان پاسخگوی تقاضا بود.
این سرمایه‌گذاری فزاینده یعنی دامن زدن به چرخه معیوب شدت بالای مصرف انرژی به جای تغییر آن. روشن است که اگر برای چند سال بتوان این کمبود را به تعویق انداخت، در نهایت مواجهه با آن در افقی نه چندان طولانی گریزناپذیر است. ثانیا هرچند رقم دقیقی از سهم راندمان پایین در بالا بودن شدت مصرف انرژی نیست، مشاهدات خُرد همانند راندمان دستگاه‌های الکترونیکی منازل و خودروها نشان می‌دهد پتانسیلی قابل‌توجه برای کاهش «میزان» و «رشد» تقاضا از محل بهینه‌سازی مصرف وجود دارد. لذا در مقایسه با احداث نیروگاه و سد، احتمالا این راه‌حل قابل‌دفاع‌تر است. ثالثا (و‌ای بسا مهم‌تر از دیگر موارد) آیا درست‌تر از هر دو گزینه قبلی، راه‌حل آن نیست که بر مسائل ساختاری و رفتاری سمت تقاضا (که پیش‌تر بحث شد) تمرکز داشت؟ برخلاف قول مشهور که تمرکز فوق‌العاده‌ای بر راه‌حل سهل‌الوصول (و البته لازم) تولید بیشتر برای پاسخگویی به تقاضای فزاینده دارد، به نظر می‌رسد باید بر راه‌حل اصلی تمرکز داشت که نیازمند اتخاذ تصمیمات دشوار توسط سیاستگذاران است. راه‌حل همیشگی هزینه‌کرد منابع محدود کشور (از جمله منابع صندوق توسعه ملی) برای احداث و افزایش ظرفیت هرچند می‌تواند برای شرکت‌های درگیر فرآیند احداث و بهره‌برداری (از قبیل سرمایه‌گذاران، نهادهای مالی، شرکت‌های EPC، مشاوران، و تامین‌کنندگان داخلی یا خارجی کالا و خدمات) بسیار جذاب باشد، برای سیاستگذاران و عامه مردم الزاما این‌گونه نیست. در رد ادعای اولویت افزایش تولید بر راه‌حل‌های دیگر می‌توان یک نکته تکمیلی گفت و آن اینکه در شرایطی که کشور امکان و نیاز به سرمایه‌گذاری لااقل صد‌میلیارد دلاری در تولید نفت با بازده اقتصادی بالاتر از اغلب فعالیت‌های دیگر (یا شاید همه آنها) دارد، هزینه‌کرد این رقم در فعالیت اقتصادی کم‌بازدهی از قبیل تولید برق (با فرض اینکه بتوان به شکلی دیگر کمبود انرژی را جبران کرد) فاقد توجیه خواهد بود. لذا حتی در یک بهینه‌سازی اقتصادی «درون بخش انرژی» نیز به نظر نمی‌رسد اولویت اول تمرکز بر افزایش عرضه برق یا گاز باشد، البته تا زمانی که راه‌حل‌های دیگری وجود دارند.
مساله ترکیب: علاوه بر مقدار، ترکیب سبد انرژی کشور نیز می‌تواند مورد بحث قرار گیرد، به ویژه آنکه در سال‌های اخیر این گزاره مشهور مکررا تکرار شده که باید به جای گازرسانی برق‌رسانی صورت می‌گرفت یا اگر تجدیدپذیرها بیشتر مورد استفاده قرار می‌گرفتند مشکلات امروز وجود نداشت. به نظر می‌رسد در وزن‌دهی به این عامل (سبد انرژی) بیش از حد اغراق شده، هرچند بدیهی است که در اقتصادی با مختصات ایران (نظام ناکارآمد تخصیص منابع و مصارف) همواره می‌توان سبد بهتری طراحی کرد. سبد انرژی مصرفی کشور دو ویژگی بارز در مقایسه با میانگین جهان دارد: بالا بودن سهم گاز و محدود بودن تعداد حامل‌های انرژی اصلی. در سبد مصرف انرژی کشور، سهم گاز بیش از ۵۰ درصد، فرآورده‌های نفتی بیش از ۳۰ درصد، و برق بیش از ۱۰ درصد است. عمده برق نیز از گاز تامین می‌شود. برای مقایسه در سطح جهان به طور میانگین سهم فرآورده‌های نفتی بالاتر (۴۰ درصد) و گاز بسیار کمتر (حدود ۱۷ درصد) است. سهم برق بیش از ۲۰ درصد و زغال‌سنگ حدود ۱۰ درصد است.
لازم به ذکر است که این مربوط به سمت مصرف بوده و فی‌المثل ارقام برق شامل برق تولید‌شده از گاز یا زغال‌سنگ یا انرژی‌های تجدیدپذیر نیز می‌شود. بقیه سبد جهانی به سوخت‌های زیستی، پسماند، انرژی زمین‌گرمایی و امثالهم اختصاص دارد. با یک مرور اجمالی به نظر می‌رسد سبد انرژی کشور می‌تواند (روی کاغذ) بسیار متنوع‌تر باشد، اما این عامل احتمالا سهم زیادی در مسائل فعلی انرژی کشور ندارد. برای تنوع‌بخشی سبد انرژی، می‌توان به طور کلی بر دو سمت تمرکز داشت: سمت عرضه انرژی اولیه (Total Energy Supply) و سمت تقاضای نهایی .(Total Final Consumption) در سمت عرضه، سبد انرژی جهانی شامل حدود ۳۰ درصد زغال‌سنگ، ۳۰ درصد نفت و کمتر از ۲۵ درصد گاز است. لذا یک مسیر می‌تواند کاهش سهم گاز و افزایش سهم زغال‌سنگ باشد که بعید به نظر می‌رسد با توجه به مسائل زیست‌محیطی بتوان از این راه‌حل دفاع کرد. مسیر دوم افزایش سهم انواع دیگر انرژی است و برخلاف تصور عمومی در سطح جهانی بار اصلی نه بر عهده انرژی خورشیدی و بادی، که بر عهده انرژی‌های برقابی، هسته‌ای، زیست‌توده و پسماند است که بنا بر تعریف شامل مواردی از قبیل چوب و بیودیزل نیز می‌شود. دلیل این امر روشن است: هرچند اقبال فزاینده جهانی به سمت انرژی‌های خورشیدی و بادی وجود دارد، این موضوع تنها در سال‌های اخیر روی داده و این دو فناوری در کل سبد انرژی جهان سهم اندکی معادل کمتر از سه درصد دارند.
اکنون می‌توان دریافت برخی مسیرهای تنوع‌بخشی برای کشور ممکن یا مطلوب نیستند (زغال‌سنگ یا هسته‌ای)، و برخی دیگر کمتر از آنچه گفته می‌شود می‌توانند تصویر کلان را تغییر دهند چراکه حتی در مقیاس جهانی سهم پایینی دارند. لذا ضمن تایید این نکته که سبد انرژی کشور نیازمند تنوع‌بخشی است، باید تاکید کرد که انتظار از این تنوع‌بخشی باید متناسب با واقعیات باشد. حال می‌توان به نکته اصلی پرداخت: تنوع‌بخشی مربوط به ترکیب است و نه مقدار. لذا انتظار نمی‌رود تنوع‌بخشی بتواند مساله کمبود را، که مربوط به مقدار است، حل کند. روشن است که این موضوع استثنائاتی دارد و دو بُعد مقدار و ترکیب مطلقا مجزا نیستند. مثلا با افزایش سهم برق تولیدی از انرژی خورشیدی و سهم خودروهای الکتریکی می‌توان مقدار کمتری بنزین مصرف کرد. اما این دینامیک خُرد نمی‌تواند تصویر کلان را تغییر دهد. شاید لازم باشد اینجا به مساله قدیمی و مشهور «لزوم برق‌رسانی به جای گازرسانی» پرداخت. ضمن تایید این نکته که سیاست گازرسانی به تمامی نقاط قابل دفاع نیست، مجددا به نظر می‌رسد اینجا نیز در تاثیر این سیاست بزرگ‌نمایی صورت گرفته است. اولا باید توجه داشت که بخش زیادی از گازرسانی با هدف جایگزینی نفت‌سفید، گاز مایع و گازوئیل بوده که از لحاظ اقتصادی به معنای آزاد شدن ظرفیت استفاده بهتر از سوخت‌های گران‌تر مایع است.
ثانیا با فرض برق‌رسانی به جای گازرسانی، استفاده از ظرفیت فعلی شبکه فرسوده انتقال و توزیع ممکن نبوده و باید حتما سرمایه‌گذاری جدید و مستمری در این حوزه صورت می‌گرفت. ثالثا راندمان پایین نیروگاه‌ها عملا به معنای هدررفت بخش عمده گاز در تبدیل به برق و به نوعی نقض غرض بود. ممکن است اینگونه گفته شود که غرض استفاده از برق خورشیدی و بادی به جای گازرسانی است. در پاسخ باید گفت حتی امروزه و در مقیاس کلان این دو فناوری به دلیل تناوب (intermittency) معمولا برای تامین برق پایه (Base load) به کار نمی‌روند، چراکه تحقق چنین هدفی نیازمند ذخیره‌سازی باتری در مقیاس کلان تا چندبرابر ظرفیت تولید انرژی است. حال آنکه رشد گازرسانی در دهه ۷۰ و دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ شمسی بوده که حتی در سطح جهانی نیز به دلیل هزینه‌های بالا انرژی خورشیدی و بادی به گستردگی امروز نبودند. ذخیره‌سازی باتری حتی امروز هم هزینه بالایی دارد و در زمینه تجاری‌سازی کمابیش یک دهه با انرژی خورشیدی و بادی فاصله دارد. به طور خلاصه به نظر می‌رسد عدم آشنایی حداقلی با اقتصاد و فناوری‌های حوزه انرژی موجب شده ارزیابی اثربخشی راه‌حل‌ها با اغراق مواجه باشد.
در سمت مصرف نهایی، همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، بالا بودن سهم گاز نکته کلیدی است که درباره آن به تفصیل بحث شد. افزودن زغال‌سنگ به سبد انرژی به دلایل زیست‌محیطی فاقد توجیه به نظر می‌رسد (مگر با لحاظ فناوری‌های جمع‌آوری کربن) و سهم برق بدون شک می‌تواند افزایش یابد که این برق می‌تواند از انرژی‌های تجدیدپذیر تامین شود. همچنین، مصرف سوخت‌های زیستی و پسماند می‌تواند گزینه دیگر تنوع‌بخشی در سمت مصرف نهایی باشد.
در جمع‌بندی کلی می‌توان گفت برخلاف قول مشهور، تنوع‌بخشی به سبد انرژی کشور بیشتر نوعی «بهینه‌سازی با تاثیر و دامنه محدود» است و نه یک «تحول اساسی با تاثیر قابل‌توجه».

منتشره در روزنامه دنیای اقتصاد

درس‌های استراتژیک نفت و گاز روسیه برای ایران

با مطرح شدن روابط اقتصادی و به طور خاص همکاری‌های حوزه نفت و گاز با روسیه و چین، فارغ از ارزیابی اصل این روابط، به نظر می‌رسد مروری کوتاه بر برخی حقایق (Facts) درباره روسیه می‌تواند در برهه کنونی واجد اهمیت باشد. این مرور نه از جنبه الگوبرداری صرف، بلکه با هدف بازنگری استراتژیک در مبانی اداره صنعت نفت و گاز کشور از دریچه تصمیمات روسیه به عنوان یک بازیگر کلیدی صنعت نفت و گاز جهان اهمیت می‌یابد. در ادامه چند درس کلیدی را به اختصار مرور می‌کنیم:

تولید حداکثری نفت: استراتژی روسیه در تولید نفت، تولید حداکثری آن (و نه نگهداری منابع نفتی برای نسل‌های آینده) بوده است. براساس آمارهای EIA این کشور با ذخایر نفتی تقریباً نصف ایران (۸۰ میلیارد بشکه)، تقریباً سه برابر ایران (قریب به ۱۱ میلیون بشکه در روز) ظرفیت تولید نفت دارد. از منظر نسبت ذخیره به تولید (Reserve to Production Ratio) آمارهای BP نشان می‌دهد با میزان فعلی تولید و ذخیره، این کشور برای کمتر از ۳۰ سال دیگر نفت دارد. ایران برای دستیابی به این رقم باید روزانه بیش از ۱۵ میلیون بشکه نفت تولید کند که از منظر فنی ممکن به نظر می‌رسد.

نگاه حرفه‌ای به اداره نفت: صنعت نفت و گاز روسیه نسبتاً دولتی و بزرگ‌ترین تولیدکننده نفت این کشور رزنفت (Rosneft) با ظرفیت تولید بیش از چهار میلیون بشکه در روز است. ۱۹.۷۵ درصد سهام این شرکت را BP و ۱۸.۴۶ درصد را صندوق ثروت ملی قطر در اختیار دارد. گرهارد شرودر (صدراعظم اسبق آلمان)، برنارد لونی و باب دادلی (مدیران عامل فعلی و سابق BP)، فیصل السویدی (رئیس سابق قطرگاز) و حمد رشید المهندی (از مدیران سابق قطرگاز و قطرپترولیوم) برخی از اعضای هیات‌مدیره این شرکت هستند. شرکت در بورس‌های مسکو و لندن لیست شده و ارزش فعلی بازار آن در مسکو حدود ۸۰ میلیارد دلار است.

تولید گاز با محوریت اروپا: حجم ذخایر گاز روسیه کمابیش نزدیک به ایران و تولید گاز این کشور بیش از دو برابر کشورمان است. عمده گاز صادراتی این کشور به اروپا و بخشی نیز به آسیا می‌رود و تعریف چارچوبی پایدار برای صادرات گاز به اروپا (باوجود تنش‌های سیاسی) روسیه را در صدر صنعت گاز جهان قرار داده است. گازپروم (Gazprom) بازیگر اصلی گاز و دومین بازیگر نفت این کشور، و بزرگ‌ترین شرکت گاز جهان به شمار می‌رود. این شرکت با بسیاری از بازیگران کلیدی نفت و گاز جهان همچون Shell انگلستان، OMV اتریش، Winershall Dea آلمان و Engie فرانسه مشارکت‌های استراتژیک داشته است.

نفت‌خام، اهرم تعاملات: روسیه به عنوان یکی از سه تولیدکننده بزرگ نفت دنیا (در کنار عربستان و آمریکا) نفت‌خام را به اهرمی برای تعاملات مبدل ساخته است. ظرفیت پالایشی این کشور در محدوده نصف ظرفیت تولید بوده و این کشور از تبدیل حداکثری نفت‌خام به محصولات پالایش و پتروشیمی پرهیز کرده که برآیند این تصمیم‌ها به روسیه اجازه می‌دهد در بازار جهانی نفت موثر باقی بماند. از سوی دیگر روسیه توانسته در سال‌های اخیر با اتکاء به تولید حداکثری نفت تعاملات مناسبی را در عرصه بین‌المللی برقرار سازد و محوریت کشورهای غیراوپک را در اتحاد اوپک‌پلاس در دست گیرد.

آینده گاز ایران: سوال درست چیست؟

موضوع کسری بیش از ۲۰۰ میلیون مترمکعبی گاز در زمستان، برای کشوری که بزرگ‌ترین ذخایر گاز جهان را در اختیار دارد و قدمت صنعت نفت آن به بیش از یک قرن قبل برمی‌گردد، قدری دور از انتظار است. اما ظاهراً در ادامه مسائل گازی دو دهه اخیر باید آن را پذیرفت. ریشه این مشکل کجاست؟

مهم‌ترین ارقام جهان انرژی در سال ۲۰۱۹ به روایت بی‌پی

دیروز گزارش سالانه آمارهای انرژی بی‌پی منتشر شد که یکی از مراجع اصلی و بسیار خوش‌خوان (به لحاظ ادبیات و شیوه ارائه) است. خلاصه‌ای از اهم روندهای ۲۰۱۹ به روایت این گزارش در ادامه می‌آید:

انرژی
۱. افت رشد مصرف به ۱.۳ درصد
۲. عمده رشد مصرف از محل تجدیدپذیرها و گاز (سه‌چهارم)
۳. چین، هند و اندونزی، بزرگ‌ترین پیشران‌های رشد
۴. بیشترین افت مصرف در آمریکا و آلمان

انتشار کربن
۱. رشد ۰.۵ درصدی انتشار کربن از مصرف انرژی (کمتر از نصف میانگین ۱.۱درصدی ده‌ساله)

نفت
۱. رشد مصرف ۰.۹ میلیونی مصرف نفت و ۱.۱ میلیونی کل مایعات
۲. رشد ۶۸۰هزار بشکه‌ای تقاضای چین و افت ۲۹۰هزار بشکه‌ای تقاضای OECD
۳. افت ۶۰هزار بشکه‌ای عرضه نفت جهان و رشد ۱.۷ میلیونی عرضه آمریکا
۴. افت ۱.۳ میلیونی عرضه ایران، ۵۶۰هزاربشکه‌ای ونزوئلا و ۴۳۰هزاربشکه‌ای عربستان
۵. افت ۱.۲ درصدی نرخ بکارگیری در پالایشگاه‌ها و رشد ۱.۵ میلیونی ظرفیت

گاز طبیعی
۱. رشد ۷۸میلیاردمترمکعبی مصرف گاز (دو درصد)
۲. افزایش سهم گاز در انرژی‌های اولیه به ۲۴.۲ درصد
۳. عمده رشد تقاضای گاز در آمریکا (۲۷ میلیارد مترمکعب) و چین (۲۴ م‌م‌م)
۴. عمده افت تقاضای گاز در روسیه (۱۰ م‌م‌م) و ژاپن (۸ م‌م‌م)
۵. رشد ۱۳۲میلیارد مترمکعبی تولید گاز با سهم ۸۵میلیاردی آمریکا از آن
۶. رشد ۴.۹درصدی تجارت بین‌منطقه‌ای گاز، عمدتاً درنتیجه رشد ۵۴ میلیاردی ال‌ان‌جی
۷. رشد عرضه ال‌ان‌جی از محل آمریکا (۱۹ م‌م‌م) و روسیه (۱۴ م‌م‌م)

زغال‌سنگ
۱. افت ۰.۶ درصدی مصرف و افت سهم آن در انرژی‌های اولیه به ۲۷ درصد
۲. رشد مصرف عمدتاً از محل چین و اندونزی و افت در OECD
۳. رشد ۱.۵درصدی تولید عمدتاً در چین و اندونزی و افت در آمریکا و آلمان

تجدیدپذیر، برقابی و هسته‌ای
۱. بیشترین سهم رشد در میان انواع انرژی‌ها، عمدتاً به مدد باد و خورشید
۲. چین، آمریکا و ژاپن بزرگ‌ترین مرکز رشد تجدیدپذیرها
۳. رشد ۰.۸درصدی برقابی عمدتاً در چین، ترکیه و هند
۴. رشد ۳.۲درصدی مصرف هسته‌ای عمدتاً در چین و ژاپن

الکتریسته
۱. رشد ۱.۳درصدی تولید (تقریباً نصف میانگین ۱۰ساله)
۲. سهم ۹۰درصدی چین در خالص رشد جهانی
۳. بیشترین سهم در رشد تولید از محل تجدیدپذیرها
۴. رشد سهم تجدیدپذیرها در برق از ۹.۳ به ۱۰.۴ درصد

بالاتر از قطر

ايران امسال در توليد سالانه گاز از پارس جنوبي، قطر را پشت سر خواهد گذاشت

علی‌اکبر شعبانپور اعلام کرد ایران امسال در تولید سالانه گاز از پارس جنوبی، قطر را پشت سر خواهد گذاشت.

علی‌اکبر شعبانپور اعلام کرد ایران امسال در تولید سالانه گاز از پارس جنوبی، قطر را پشت سر خواهد گذاشت.

درست مثل يك حكايت شيرين، از كتابي كه فصل‌هاي زيادي از آن پر است از حکایت‌هایی تلخ: پيشي گرفتن ايران از قطر در توليد سالانه گاز از ميدان مشترك پارس جنوبي، بزرگ‌ترين ميدان گازي جهان. بر اساس وعده علي‌اكبر شعبان‌پور، مديرعامل شركت نفت و گاز پارس (كارفرماي ميدان گازي پارس جنوبي)، «در صورت تامين منابع مالي، چنانچه پنج فاز وارد مدار شوند، امسال ايران در برداشت سالانه گاز پارس جنوبي از قطر پيشي مي‌گيرد». اشاره شعبان‌پور به وارد مدار توليد شدن معادل مجموعاً پنج فاز استاندارد شامل دو سكوي فازهاي ۱۷ و ۱۸ (يك فاز استاندارد)، چهار سكوي فاز ۱۹ (دو فاز استاندارد) و دو سكوي فازهاي ۲۰ و ۲۱ (دو فاز استاندارد) است كه در صورت تحقق،‌ ايران مي‌تواند در توليد سالانه و روزانه گاز از قطر پيشي بگيرد. با وجود تمامي اينها، بخش خاكستري كتاب به جاي خود باقي است: عقب‌ماندگي چندين‌ساله‌اي كه موجب شده مجموع توليد قطر از اين ميدان مشترك، كمابيش حدود دوبرابر ايران باشد، پروژه‌هایی که با افزایش چندبرابری زمان و هزینه توسعه پیدا می‌کنند و گازی که بازاری برای فروش آن وجود ندارد. زماني كه ايران براي اولين بار از پارس جنوبي گاز توليد كرد، قريب به يك دهه از شروع توليد گاز توسط قطر مي‌گذشت.

ادامه مطلب …

فردای گاز

نگاهی به نقش کم‌نظیر، چشم‌انداز مبهم و چالش‌های پیش‌روی سیاستگذاری گاز در ایران

صادرات غیرنفتی ایران در سال 1393

یک میلیارد مترمکعب در روز. این هدف‌گذاری است که برای ظرفیت تولید گاز کشور تا سال ۱۳۹۷ صورت گرفته و با روند فعلی افتتاح فازهای پارس جنوبی، احتمالاً مطابق برآوردها محقق خواهد شد. البته این ظرفیت یک میلیاردی الزاماً به معنای تولید روزانه یک میلیارد و سالانه ۳۶۵ میلیارد مترمکعب نیست؛ چرا که در نیمه اول سال مصرف گاز کمتر از نیمه دوم است و علاوه بر آن به دلیل تعمیرات ادواری تجهیزات و پالایشگاه‌ها، تولید گاز در بعضی از روزها با ظرفیت کامل صورت نمی‌گیرد. افزایش روزافزون تولید گاز در حالی صورت می‌گیرد که نقش گاز در سبد صادرات کشور، به صورت تصاعدی در حال افزایش است. بخش قابل‌توجهی از صادرات کشور را میعانات گازی تشکیل می‌دهد که همراه با گاز تولید می‌شود و با اندکی تسامح می‌توان آن ‌را محصول جانبی توسعه گاز دانست؛ چرا که هدف اصلی تولید گاز است و نه میعانات گازی.
در سال گذشته ۱۹ هزار تن میعانات گازی به ارزش ۱۴ میلیارد دلار به خارج صادر شد که نشان‌دهنده افزایش حدود ۵۰‌درصدی در وزن و قریب به ۳۶‌درصدی در ارزش دلاری نسبت به سال پیش از آن است.
در کنار میعانات گازی باید از مایعات گازی همچون پروپان و بوتان نیز نام برد که از ارقام عمده صادرات به شمار می‌روند و ارزش صادرات آنها در سال ۱۳۹۳ به ترتیب ۳ /۲ و ۴ /۱ میلیارد دلار بوده است. علاوه بر این دو قلم عمده، محصولات تولیدشده در صنایع پتروشیمی (که حجم زیادی از آنها مستقیماً یا به صورت غیرمستقیم از گاز ساخته شده‌اند) نیز در میان ارقام عمده صادراتی قرار دارند: متانول، اوره و بسیاری از مواد شیمیایی دیگر. به این ارقام عمده می‌توان ده‌ها مورد دیگر را اضافه کرد که محصولات پایین‌دستی صنایع پتروشیمی به شمار می‌روند، همچون بخشی از محصولات نساجی یا پلاستیک. با این تصویر کلان و در دوران افول درآمدهای نفتی، به نظر می‌رسد باید روی گاز حساب دیگری باز کرد.

ادامه مطلب …

رختِ جدیدِ نفت

نگاهی به گذشته و حال قراردادهای نفتی ایران

تهران در روزهای شنبه و یکشنبه هفته گذشته، میزبان نشستی بود که در آن ضمن معرفی قراردادهای جدید نفتی ایران (Iran’s Petroleum Contract)، تعدادی از فرصت‌های سرمایه‌گذاری در بخش بالادستی نفت و گاز معرفی شدند. برگزاری این نشست حدود دو سال پس از تشکیل کمیته بازنگری قراردادهای نفت و گاز به ریاست سیدمهدی حسینی، که به عنوان بنیانگذار قراردادهای بیع متقابل (Buy Back) شناخته می‌شود، و در شرایطی صورت گرفت که بر اساس پیش‌بینی‌ها تا کمتر از یک ماه آینده، تحریم‌های ایران لغو و فرصت برای حضور شرکت‌های بین‌المللی غربی فراهم خواهد شد. قراردادهای جدید نفتی موسوم به IPC همچون بیع متقابل، منتقدان و طرفداران جدی دارند: گروهی معتقدند این قراردادها جذاب‌تر از مدل‌های مورد استفاده در قطر و عراق و عواید حاصل از آن برای ایران حداکثر است و دسته‌ای دیگر بر این نظر هستند که حتی اگر یکی از مشکلات صنعت نفت ایران عدم حضور شرکت‌های خارجی باشد، این قراردادها کمک چندانی به رفع این موضوع نخواهد کرد و البته حافظ منافع ملی نیز نیست. نکته جالب این است که گروه اول، عموماً روزگاری مدافع بیع متقابل بودند و اکنون آن را مناسب نمی‌دانند و گروه دوم که به قرارداد مذکور ایراداتی وارد می‌کردند، اکنون معتقدند حتی آن شیوه قراردادی هم بهتر از IPC است. از آنجا که اختلاف دیدگاه‌ها درباره IPC، پیشتر نیز درباره بیع متقابل مشاهده می‌شد و احتمالاً در ادامه پررنگ‌تر نیز خواهد بود؛ بهتر است بررسی ماجرا با یک بازگشت کوتاه به بیع متقابل آغاز شود؛ یعنی سال‌های ابتدایی دهه ۱۳۷۰ شمسی.

ادامه مطلب …

بهار گاز در خزان نفت

نگاهی به گردهمایی اعضای مجمع کشورهای صادرکننده گاز در تهران

دوشنبه 2 آذر -‌ دیدار پوتین و روحانی قبل از نشست سران مجمع

دوشنبه ۲ آذر -‌ دیدار پوتین و روحانی قبل از نشست سران مجمع

تهران هفته گذشته شاهد اجلاسی بود که اگرچه محوریت آن‌را «گاز» تشکیل می‌داد، به یک رویداد نسبتاً مهم حوزه دیپلماسی و سیاست شباهت داشت. سران مجمع کشورهای صادرکننده گاز (Gas Exporting Countries Forum) درحالی نخستین دوشنبه آذرماه را مهمان حسن روحانی، رئیس‌جمهور ایران، بودند که طی چند روز قبل از آن نیز در چندین سلسله نشست و جلسه حضور یافتند و به صورت دوجانبه نیز دیدارهایی را انجام دادند. نمایندگان کشورهای عضو مجمع، در سطوح مختلف از روز پنجشنبه ۲۸ آبان تا دوشنبه ۲ آذر در ایران حضور داشتند تا تهران ترافیک کم‌نظیری از مقامات سیاسی، اقتصادی و انرژی باشد. غول‌های گازی در فصل خزان نفت به کشوری آمدند که به لحاظ مجموع ذخایر نفت و گاز، رتبه اول دنیا را در اختیار دارد و انتظار لغو تحریم‌ها و بازگشت به بازار را می‌کشد.

ادامه مطلب …

غول‌های گازی در تهران

سران مجمع کشورهای صادرکننده گاز به ایران آمدند

سران مجمع کشورهای صادرکننده گاز به ایران آمدند / عکس‌: پایگاه اطلاع‌رسانی ریاست‌جمهوری

در روزهای سقوط قیمت نفت و در حالی که اعضای اوپک با انبوه مشکلات ناشی از عدم هماهنگی در تصمیم‌گیری و کاهش درآمدهای نفتی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، اعضای مجمع کشورهای صادرکننده گاز (GECF) دوران تازه‌ای را به میزبانی ایران آغازی کردند؛ آغازی که اجلاس سران این مجمع در دوشنبه هفته گذشته را می‌توان بهترین نمود آن دانست. دوم آذر سران ۹ کشور عضو و از جمله ایران گرد هم آمدند تا درباره گاز، محیط‌زیست و مسائل اقتصادی و سیاسی به رایزنی بپردازند. پیش از گردهمایی سران مجمع کشورهای صادرکننده گاز، چندین نشست دیگر با حضور نمایندگان و وزرای کشورهای عضو برگزار شد که از روز پنجشنبه به تدریج وارد تهران شدند و چند روزی را مهمان کشوری بودند که یکی از بنیانگذاران اصلی مجمع به شمار می‌رود و هم‌اکنون مسوولیت دبیرکلی آن را نیز بر عهده دارد.
حسن روحانی، رئیس‌جمهوری، در نشست سران مجمع با اشاره به افزایش ظرفیت تولید گاز کشور تا دو سال آینده به یک میلیارد مترمکعب در روز، از امکان افزایش صادرات گاز به کشورهای همسایه گفت. او همچنین اعلام کرد چارچوب جدید قراردادهای نفتی ایران، موسوم به IPC، زمینه جذابی را برای سرمایه‌گذاری در صنعت نفت کشور به‌وجود خواهد آورد. روحانی همچنین از لزوم ارتقای جایگاه مجمع، تنظیم نقشه راه آن و ایجاد زمینه برای نقش‌آفرینی در تامین امنیت جهانی انرژی گفت؛ سخنی که کمابیش به شکلی مشابه از سوی دیگر نمایندگان کشورهای حاضر در نشست سران تکرار شد. حاضران در نشست بر لزوم نقش‌آفرینی مجمع در زمینه‌های مختلف از تعیین قیمت گاز گرفته تا تبادل تجربیات و یافته‌ها سخن گفتند که با یک مرور اجمالی به نظر می‌رسد اغلب آنها بر این نکته که GECF نباید تبدیل به اوپک گازی شود، توافق داشته‌اند.
گذشته از برگزاری نشست سران مجمع، انبوهی از دیدارهای قبل و بعد از آن را می‌توان حاشیه مهم‌تر از متن این رویداد مهم دانست. شاید مهم‌ترین دستاورد گردهمایی غول‌های گازی در تهران، همین دیدارهای دوجانبه میان عالی‌ترین مقام‌های سیاسی و اقتصادی ایران و کشورهای مهمان بود. به‌ویژه آنکه دیدارهای مذکور در روزهایی صورت گرفت که به نظر می‌رسد آخرین روزهای تحریم باشد و در پساتحریم، اهرم نفت و گاز احتمالاً بیش از هر زمانی به کار خواهد آمد.

منتشرشده در شماره ۱۵۶ تجارت فردا

بازی گازی

نگاهی به گردهمایی کشورهای صادرکننده گاز در فصل سقوط نفت

در زمانی که نشریه حاضر روی دکه‌هاست، یعنی هفته نخست آذرماه، تهران میزبان سران مجمعی نوپا و تازه‌تاسیس است که هنوز هم با عنوانی غلط، ولی مصطلح شناخته می‌شود: اوپک گازی. مجمعی که پیشنهاد تاسیس آن توسط ایران مطرح شده و دبیرکل فعلی آن نیز ایرانی است. با وجود اینکه غول‌های گازی همچون قطر و روسیه در کنار ایران، که بزرگ‌ترین ذخایر گازی جهان را در اختیار دارد، عضو مجمع کشورهای صادرکننده گاز هستند، یک جست‌وجوی ساده در بخش اخبار سایت گوگل ممکن است ما را به این نتیجه برساند که این مجمع در معادلات انرژی به هیچ‌وجه بازیگر مطرحی نیست؛ چرا که اغلب اخبار منتشره مربوط به سایت‌های ایرانی است و شاید کمتر از ۱۰ درصد اخبار توسط منابع غیرایرانی منتشر شده باشد. در مقیاس جهانی چنین سازمانی را چقدر می‌توان مهم تلقی کرد و برگزاری اجلاس سران آن در تهران چه نتایج یا پیام‌هایی به همراه دارد؟

بزرگ؛ خیلی بزرگ
مجمع کشورهای صادرکننده گاز (Gas Exporting Countries Forum) هم‌اکنون ۱۲ عضو اصلی و شش عضو ناظر دارد. ایران، روسیه، قطر، الجزایر، بولیوی، مصر، گینه استوایی، لیبی، نیجریه، ترینیداد و توباگو، ونزوئلا و امارات متحده عربی اعضای اصلی مجمع را تشکیل می‌دهند و عراق، قزاقستان، هلند، نروژ، عمان و پرو به عنوان عضو ناظر در آن حضور دارند. اگر این تعداد عضو GECF را با اوپک، که ۱۲ عضو دارد، مقایسه کنیم؛ شاید بتوان نتیجه گرفت که مجمع از منظر حضور کشورهای صاحب منابع گاز سازمانی نسبتاً جدی تلقی می‌شود. از جنبه ذخایر نیز می‌توان به GECF نگریست. از مجموع ۱ /۱۸۷ تریلیون مترمکعب ذخایر گاز جهان۱، سه کشور ایران، روسیه و قطر به تنهایی قریب به نیمی و به طور دقیق‌تر ۱ /۹۱ تریلیون مترمکعب را در اختیار دارند.
با افزودن بقیه کشورهای عضو اصلی، این رقم به ۳ /۱۱۶ تریلیون مترمکعب می‌رسد؛ یعنی ۶۲ درصد. با در نظر گرفتن کشورهای ناظر، سهم مجمع کشورهای صادرکننده گاز از ذخایر جهانی به ۶ /۱۲۴ تریلیون مترمکعب، معادل حدود ۶۷ درصد افزایش می‌یابد. از جنبه حضور در بازارهای جهانی، که مهم‌ترین وجه اشتراک و هدف کشورهای عضو به شمار می‌رود، کماکان GECF مجمعی مهم به شمار می‌رود. کل تجارت جهانی گاز در سال ۲۰۱۴ معادل ۲ /۹۹۷ میلیارد مترمکعب بوده که از مقدار مذکور، بیش از ۷ /۴۳۲ میلیارد مترمکعب صادرات توسط کشورهای اصلی عضو GECF صورت گرفته است. (البته این رقم مربوط به صادرات عمده کشورهاست و ضمناً شامل واردات، مثلاً واردات ایران از ترکمنستان، نمی‌شود.) شاید همین دو تصور از ذخایر و صادرات، یعنی سهم بیش از ۶۰ درصدی در ذخایر و بیش از ۴۰‌درصدی در صادرات، بتواند تا حد زیادی بیانگر قدرت گازی مجمع باشد. اما قاعدتاً این آمارها کافی نیست.

کارتل ناتوان؟
به‌کارگیری عبارت «اوپک گازی» شاید تا حدی نشان‌دهنده تصوری باشد که از شرح وظایف مجمع کشورهای صادرکننده گاز در اذهان وجود دارد. سازمان کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) که در ابتدا با هدف دفاع از منافع کشورهای نفت‌خیز در مقابل غول‌های نفتی تاسیس شد، معمولاً به عنوان کارتلی شناخته می‌شود که اعضای آن با سهمیه‌بندی تولید، قیمت نفت را در بازار جهانی تنظیم می‌کنند و در نتیجه درآمدهای نفتی خود را حداکثر می‌سازند. این شاید مهم‌ترین تفاوت بازار گاز و نفت باشد: نفت یک بازار جهانی دارد و گاز نهایتاً یک بازار منطقه‌ای. در بازار نفت هر اضافه عرضه‌ای در یک گوشه جهان، اثر خود را در قیمت‌های جهانی نشان می‌دهد و فارغ از اختلاف چنددرصدی ناشی از کیفیت و فاصله جغرافیایی، تمام بازار نفت از تغییر عرضه یا تقاضا متاثر می‌شود و از سوی دیگر عمده خرید و فروش به صورت قراردادهای کوتاه‌مدت سالانه یا تک‌محموله صورت می‌گیرد.
درست در نقطه مقابل بازار نفت، عمده مبادلات گاز در جهان از طریق خطوط لوله صورت می‌گیرد که نیازمند سرمایه‌گذاری بلندمدت و قراردادهای طولانی‌مدت چندساله بین کشورهای مبدأ و مقصد است. همین باعث می‌شود قیمت گاز نیز بین کشورهای مذکور تعیین شود و نه در بازار جهانی. افزایش عرضه گاز در ایران، منجر به ارزانی گاز در پاکستان نمی‌شود؛ مگر آنکه دو کشور طی مذاکراتی (که معمولاً سال‌ها به طول می‌انجامد) تصمیم به احداث یک خط لوله چند میلیارد‌دلاری بگیرند و البته در این حالت هم قیمت صادرات گاز ایران به پاکستان ربطی به قیمت گاز در کانادا نخواهد داشت. حتی اگر فرض کنیم ایران بتواند از تاسیسات LNG خود بهره‌برداری و از این طریق اقدام به صادرات کند، باز هم نمای کلی بازار گاز همانی است که قبلاً بوده است: بازارهای عمدتاً منطقه‌ای و محصور در محدودیت‌های انتقال گاز. همین باعث می‌شود ایران، قطر و روسیه که در کنار هم گاز قریب به ۲۰ کشور خاورمیانه و اروپا را تامین می‌کنند، نتوانند تصمیم متحدی برای تغییر در عرضه و قیمت گاز بگیرند. طبیعتاً در این میان مناقشات همیشگی کشورها بر سر قیمت یا تاثیر تنوع مبادی فروش بر قدرت چانه‌زنی کشورهای واردکننده نمی‌تواند به کلیت استدلال مطرح‌شده خدشه‌ای وارد کند؛ چنان‌که وزیر نفت نیز در کنفرانس خبری خود به مناسبت اجلاس سران کشورهای صادرکننده گاز گفته است نقش‌آفرینی GECF متاثر از توسعه بازارهای تک‌محموله LNG است. با این تفاسیر، آیا واقعاً GECF هیچ کارکرد مثبتی ندارد و باید عطای حضور در آن را به لقایش بخشید؟

بهتر از هیچ، و گاهی خوب
واقعیت این است که با یک نگاه مبتنی بر هزینه-فایده، برخی معتقدند حتی در بلندمدت هم حضور در سازمانی مثل اوپک نتیجه‌ای ندارد؛ چه رسد به GECF. طرفداران این نگاه، دورانی را مثال می‌آورند که اعضای اوپک قیمت نفت را تعیین می‌کردند و بازار نفت به صورت کامل متاثر از تصمیم آنها بود؛ درست برخلاف امروز که قیمت نفت اوپک به زیر ۴۰ دلار در هر بشکه سقوط کرده و همه‌جا صحبت از منابع غیرمتعارف نفت آمریکا، موسوم به نفت شیل، است. در پاسخ عده‌ای هستند که معتقدند اگرچه اوپک جایگاه گذشته را ندارد، هنوز حضور در آن به عنوان محلی که حداقلی از رایزنی میان کشورهای نفتی در جریان است و می‌توان به مبادله اطلاعات، آموزش کارشناسان و مراودات دیپلماتیک پرداخت، سودمند و در بدبینانه‌ترین حالت بی‌زیان است. شاید پذیرش سهمیه‌بندی یکی از محدودیت‌های حضور در اوپک باشد؛ اما بسیاری از کشورها آن را نادیده می‌گیرند و البته جریمه هم نمی‌شوند.
درست مشابه همین استدلال‌ها را می‌توان درباره GECF هم به کار برد. سازمان تازه در سال‌های نخست فعالیت خود است و ایران علاوه بر آنکه پیشگام تاسیس سازمان بوده است، ریاست آن را نیز در دست دارد؛ امری که برای ایران کم‌سابقه است. مبادلات اطلاعات در GECF به صورت جدی در دستور کار قرار دارد و سران کشورهای عضو نیز به صورت مداوم نشست‌ها و رویدادهای آن را دنبال می‌کنند. طی اجلاس دو سال قبل GECF، که محمدحسین عادلی به سمت دبیرکل مجمع انتخاب شد، وزرای انرژی کشورهای عضو در تهران حاضر شدند و در نهایت نیز با رئیس‌جمهور دیدار کردند. امسال نیز قرار است ۹ رئیس کشور در مجمع حضور پیدا کنند و از جمله ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، به تهران بیاید. شاید همین میزبانی سیاسی سطح بالا را، که با محوریت انرژی صورت می‌گیرد، بتوان بزرگ‌ترین مزیت حضور در مجمع دانست؛ به ویژه برای کشوری که در آغاز مسیر توسعه ظرفیت صادرات گاز قرار دارد و پس از سال‌ها تحریم و انزوا، رویکرد تعامل با جهان را در پیش گرفته است. برای درک بهتر موضوع می‌توان تصور کرد که هماهنگی و رایزنی برای حضور همین تعداد کشور و مقام بدون وجود نقطه اشتراکی همچون GECF چقدر می‌توانست دشوار باشد. حضور در مجمع کشورهای صادرکننده گاز، اگرچه به اندازه عضویت در سازمانی مثل آژانس بین‌المللی انرژی نمی‌تواند مفید و موثر باشد، ولی حداقلی از فواید را به همراه دارد. بهتر از هیچ است؛ و گاهی خوب.

پی‌نوشت:
1- منبع آمارها، گزارش آماری سال ۲۰۱۵ شرکت بریتیش پترولیوم است.

منتشرشده در شماره ۱۵۵ تجارت فردا